بیست...

ساخت وبلاگ

تو راه بودم. شب بود. بارون زد. و چه بارون قشنگی! دونه درشت و نقره‌ای. دلت می‌خواست یه جا بمونی سرتو ببری بالا و چشاتو ببندی. فقط حس کنی. فقط حس کنی. فقط حس کنی.

این کارو نکردم اما یاد تو افتادم. تو دیوونه بارون بودی. اگه مثل تو خودمو زیر بارون خیس می‌کردم و چشامو می‌بستم واویلا می‌شد... جای بارون تو رو حس می‌کردم...

و من به اندازه کافی حس می‌کنم...

بیست......
ما را در سایت بیست... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abiebanafsh بازدید : 42 تاريخ : يکشنبه 6 اسفند 1402 ساعت: 23:16